نامه ی یک مادر به میرحسین
خانم "طیبه میرزا اسکندری" یکی از مادران ایران، در نامه ای تاسف بار با گلایه از وضعیت موجود کشور خطاب به میرحسین موسوی نوشته است:
جناب آقای میرحسین موسوی
آنچه پیش رو دارید، مشتی از خروار حرف های مادری است که در این چند ماه تمام محیط زندگی اش از اضطراب و دلواپسی پرشده است . هر جا که قدم می گذاریم تفرقه و دعوا ست و آرامش و دوستی جایش را به جنگ اعصاب و دشمنی داده است ، در خانه ها، در جمع های فامیلی ، در میان دوستان نزدیک، همکاران، همسایه ها، جلسات مذهبی و ... بین زن و شوهرها، بین بچه ها و پدر و مادرها، بین دوستان و همکاران و ... و من عامل اصلی خیلی از این مشکلات را شما می بینم و کارهایی که کرده اید و حرف هایی که زده اید و همچنان هر روز یک برگ تازه را هم رو می کنید تا مبادا این آتش که روشن کرده اید خاموش شود.
من به عنوان یک مادر که نه فقط برای بچه های جوان خودش نگران است ، بلکه به سرنوشت همه بچه های این کشور بها می دهد، نتوانستم بیشتر از این سکوت کنم ، مخصوصا وقتی دیدم که در شروع سال تحصیلی دارید کاری می کندید که این آتش مخصوصا در محیط دانشگاه ها شعله ور شود.
آقای موسوی
روزی که فهمیدیم شما کاندیدای ریاست جمهوری شده اید، خوشحال شدیم . فکر کردیم شما که یک چهره تازه سیاسی برای جوان ها هستید و وجهه روشنفکری و هنرمندی هم دارید، وقتی در انتخابات شرکت می کنید، بچه های جوان را و خیلی افراد دیگر را تشویق به شرکت در انتخابات می کنید. فکر کردیم که شما حلقه اتصال نظام با این گروه ها می شوید، اما هر چه جلوتر رفتید، ما از شما نامید تر شدیم . در اولین قدم وقتی تبلیغات تان شروع شد من خودم یک روز دیدم که دخترم از دانشگاه برگشت (دختری که فقط یک ترم بود که به دانشگاه وارد شده بود) با یک خروار مجله و بولتن و اعلامیه های شما و یک پارچه سبز که به مچش بسته بود. من از پارچه سبز خاطره قشنگی داشتم که به دوران کودکی ام مربوط می شد. یادم بود که هر سال ایام عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین(ع) که می رسید، همراه مادر و مادر بزرگم به یکی از حسینیه های قدیمی محله بازار می رفتیم و اقای سیدی که متولی مراسم عزاداری در خانه اش بود، برای تبرک به دست همه عزاداران یک پارچه سبز می بست و من چقدر شوق داشتم که هر سال بروم و آقا سید با دست خودش یک پارچه سبز به دست من ببند. حالا همین پارچه سبز را به دست فرزندم می دیدم برای تبلیغات انتخاباتی یک کاندیدا . راستش من از این حرکت چندان خوشم نیامد، مخصوصا وقتی در روزهای بعد در کوچه و خیابان و ... دیدم که تبرک و تقدس این پارچه سبز چطور لوث شد. ولی مهم تر از این پارچه سبز که به دستش بود، رفتار و صحبت هایش بود که برایم خیلی عجیب بود. می دیدم که با هیجان و شوری فوق العاده از شما حمایت می کند که می دانستم قبل از آن اصلا شما را نمی شناخته است و با همان حرارت و البته همراه با توهین و ناسزا و خشم نسبت به رقیب تان نظر می دهد. من آن روز فقط به دخترم گفتم که ضمن این که خیلی خوشحالم که او به سرنوشت مملکتش این قدر حساس است، اما او باید در طرفداری از افراد فقط شور و هیجان و علاقه به خرج ندهد و سعی کند که شناخت و منطق و دلیل برای این طرفداری داشته باشد و در مخالفت با هیچ کس هم حرف های شعاری و توهین آمیز را جانشین اطلاعات درست و استدلال نکند.
جناب آقای موسوی – این اولین کار ناامید کننده تان بود که بچه های جوان ما را به صحنه سیاست وارد کردید تا از شما طرفداری کنند، ولی به آنها یاد ندادید که برای طرفداری و مخالفت شان تابع عقل و منطق و انصاف و اخلاق باشند. شاید به این دلیل که شما برای اثبات صلاحیت خود و نفی صلاحیت حریف تان اطلاعات درست و دلیل منطقی نداشتید. و البته قبول دارید که گفتن و توصیه هر کس دیگر از جمله ما پدر و مادرها هم به جوان ها در این مورد به جایی نرسید. چون آنها بیشتر از این که تحت تاثیر توصیه و سفارش ما باشند، تحت تاثیر شما بودند و شما خوب می دانستید که بچه ها در این سنین به حرف های دیگران در محیط های بیرون از خانه بیشتر گوش می دهند تا به حرف های پدر و مادر. به این ترتیب شما پایه های رفتار غلط سیاسی را در خیلی بچه ها گذاشتید. راستی شما یادتان نیست که وقتی من و شما همسن و سال همین بچه ها بودیم، از نیروهای فعال انقلاب به حساب می آمدیم. رهبر عزیز این انقلاب ما را به صحنه سیاست کشاند، اما چطور ؟ ما خوب می دانستیم که چه می خواهیم و چرا با شاه مخالفیم. همان موقع و همین الان اگر از هریکی از ما می پرسیدند و بپرسند ما خیلی خوب می دانستیم که چرا بر علیه شاه قیام کرده ایم. هم اطلاعات داشتیم و هم تحلیل. امام خمینی هم ما را به صحنه سیاست کشاند و هم رفتار سیاسی درست را یادمان داد. برای همین است که برای همیشه در قلب یکایک ما محبت و احترام او حک شده است. اما شما مطمئن باشید که روی طرفداری های صرفا احساسی و ناآگاهانه نمی توان چندان حساب کرد و شما هم اگر بکنید خیلی زود خواهید فهمید که اشتباه کرده اید. شما در همین اولین قدم ما را تا حد زیادی از خودتان ناامید کردید.
بعد در قدم دوم ما دیدیم که شما در تبلیغات تان در روزنامه های تان خیلی سعی می کنید که افراد مشهور و شخصیت های مهم فرهنگی و هنری و اجتماعی و سیاسی را طرفدار خود نشان دهید. ولی حتی این آدم های به اصطلاح نخبه وقتی می خواستند از شما حمایت کنند ، بیشتر از این که از شما و برنامه های تان چیزی بگویند، به رقیب شما انتقاد (بجا یا نابجا)می کردند. یعنی بی صلاحیت بودن او را اثبات می کردند و نه صلاحیت شما را. چون خیلی از این ها هم اصولا شما را نمی شناختند. شما با این روش تان باز هم به جوان های ما یک پیام می دادید که اگر افراد مهم و مشهور از شما حمایت کنند یعنی این که شما برحقید. ابن روش شما در جلب طرفداری نخبگان هم ما باز ما را نسبت به شما ناامید تر کرد.
من تحلیلگر سیاسی نیستم، از طرفداران پر و پا قرص هیچ جناحی هم نیستم. البته به اندازه ی خودم ، یعنی اندازه ای که به نظرم می رسد خیلی از مردم این جامعه می فهمند و تشخیص می دهند، می فهمم و تشخیص می دهم که مصالح من و مردمم چیست. بر اساس همین اندازه فهم و تشخیص بود که در انتخابات اخیر شرکت کردم و رای دادم و به شما هم رای ندادم، به دلیل همان چیزی که در ابتدا گفتم . من از دیدن کسانی در اطراف شما می ترسیدم. اظهار نظرهای شان در جریان همین انتخابات برای من وحشتناک بود. از خود می پرسیدم که این ها که به اصل حکومت دینی اعتقاد ندارند و خیلی صریح هم می گویند و این نظام را از اساس مردود می دانند و این را هم علنی مطرح می کنند، چگونه قرار است در کنار شما ، اگر رئیس جمهور شدید، به اداره ی همین کشور و نظام بپردازند ؟ همین جا بود که باز هم از شما نامید تر شدم.
از طرفی هم هر بار در کوچه و خیابان تجمع طرفداران شما را می دیدم، با خودم می گفتم که اگر شما رئیس جمهور نشوید، این انرژی و هیجان قرار است کجا صرف شود و چه واکنشی پیدا می شود؟و باز هم وحشت می کردم. از حرکات و اعمال و قیافه هایی که در خیابان می دیدم وحشت کردم و خیلی مذهبی ها هم مثل من وحشت می کردند و همین بیشتر از شما ناامید مان کرد.
من اندازه ی بچه های این نسل به اینترنت و ماهواره و ... نه دسترسی دارم و نه علاقه ، اما با واسطه ی همین بچه ها چیزهایی می شنیدم که حس خیلی بدی در من ایجاد می کرد، حس این که این نوع حرف ها ، این مدل تبلیغات خیابانی و این به اصطلاح رجزخوانی ها و سروصداها تناسبی با تبلیغات انتخاباتی معمولی ندارد. در هیچ انتخاباتی ما چنین چیزهایی ندیده بودیم و نشنیده بودیم.بعضی حرف ها بیشتر از تبلیغ، خط و نشان بود که کشیده می شد. آیا این عادی بود؟ بعد از انتخابات خوب فهمیدم که حسم غلط نبود و یک توفان حسابی در راه بود، چون شما برنده ی انتخابات نشدید. آن سروصداها قبل از انتخابات و ادامه خیلی بد و جهت دارش بعد از انتخابات آخرین کور سوی امیدمان به شما که نیروی این انقلاب و نظام باشید، خاموش کرد.
امروز دیگر بر خیلی ها از جمله من ثابت شده که شما بدانید یا ندانید در جهتی حرکت می کنید که دشمنان قسم خورده این نظام می خواهند و کارهایی کرده اید که هیچ دشمنی از بیرون این کشور نمی توانست در مور د این نظام بکند.
راستی چرا آقای موسوی؟ شما که در اوایل ورود تان به صحنه ی انتخابات علت ورود خود را خطرناک دیدن اوضاع کشور دانستید و احساس مسئولیت برای رفع این خطر، آیا فی الواقع خودتان و توفانی که به پا کردید، خطرناک ترین چیز برای این کشور نبود؟
آقای موسوی
در سایه ی همین سرو صداهایی که شما و دوستان و طرفداران تان درست کردند، من که نه به مسائل سیاسی به صورت خاصی نه علاقه ای داشته ام و نه در آن وارد بودم، خیلی چیزها فهمیدم که برعکس چیزی که بود شما می خواستید مردم بفهمند و خیلی ها هم مثل من بودند. پس شاید از این نظر باید از شما متشکر هم باشیم که حواس ما را خیلی جمع تر از گذشته کردید و چشم های مان را به روی حقایقی باز کردید که چندان از آن خبر نداشتیم. اما جناب موسوی ، به چه قیمت ما به این بصیرت رسیدیم؟ به قیمت خون بچه های بی گناهی که بعضا به طرفداری از شما و بعضا بی این که حتی طرفدار شما باشند، قربانی شدند؟ به قیمت به زندان رفتن بسیاری که به قول معروف نه سر پیاز بودند و نه ته پیاز؟
آیا قرار است که این روند همچنان ادامه بیابد و با این موج سبز امید که شما راه انداخته اید، موج سیاه اضطراب و دلواپسی که دل و جان ما مادرها را پر کرده، همچنان چنگ بر گلوی ما بگذارد؟ ما در روزهای پس از انتخابات به یمن همین موج سبز شما بود که هر بار بچه های مان از خانه بیرون می رفتند، تا برگشتن شان دل از حلق مان بیرون می آمد که نکند در این موج سبز غرق شوند؟ نگویید که بچه های ما را خطر دستگیری ها و برخوردهای دستگاه پلیس و نیروهای امنیتی تهدبد می کرد. من این دستگاه پلیس و نیروی امنیتی را برای نظم و امنیت این کشور واجب می دانم ، مخصوصا وقتی قرار باشد که در بلبشوی سرو صداهایی که دیگر منبع و سرچشمه ی اصلی اش هم معلوم نیست، همه ی هستی و نیستی یک ملت که با خون دل و جان بچه های شان در سی سال گذشته به دست آمده، بر باد رود.
آقای موسوی!
این نامه را نوشتم که به شما بگویم که بس کنید! بیش از این مملکت و بچه ها و جوان ها را به کام خطر نیندازید. بیش از این خاطر مادرهایی را که تا همین چند سال پیش دل شان برای پدرها و یا برادران شان در جبهه ها می لرزید، آزرده نکنید. فرق دلهره های امروز این است که اقلا آن روزها اگر دلهره ای بود در کنارش ایمان به حقانیت راه عزیزان شان آرام شان می کرد، ولی امروز حرفی از حقانیت نیست، حرف بازی های سیاسی است که معلوم نیست سرنخ آن دست کیست و چرا بچه های ما باید در راه این بازی فدا شوند؟
جناب موسوی!
این نامه را نوشتم که بگویم که مادران این مرز و بوم از شما نخواهند گذشت اگر بخواهید باز شدن دانشگاه ها را با شروع دوباره ی بلوا و آشوب همراه کنید . ما بچه های مان را به دانشگاه ها نفرستاده ایم که پیاده نظام نیروهای دشمن باشند بی این که خود بدانند و البته شما می دانید.
من به عینه دیدم که شما با موج سبز تان در این مدت، بچه های ما را به وادی شعار زدگی بی منطق و بی استدلال و تنها با هیجان و احساسات کور کشاندید و از شما می پرسم اگر فی الواقع خود را بر حق می دانید و حرفی حسابی دارید، چرا از روز اول بنای شعله ور کردن آتش احساسات و خاموش گذاشتن فروع عقل و خرد را در طرفداران خود گذاشتید؟ و من مطمئنم که در ادامه ی راه هم اگر بخواهید بروید، چاره ای جز توسل به همین رویه ندارید. ما بچه های مان را روانه دادگاه کردیم که چشم شان باز شود و عقل شان رشد کند و شما همه ی سرمایه گذاری تان بر روی نفهمیدن و تعطیل کردن فکر و عقل و دامن زدن هیجان و احساسات تخریبی و بدبینانه است . چرا؟
آقای موسوی
شما در یکی از این بیانیه های آخر تان همه را توصیه کرده اید که به بحث ها و گفت و گوها در همه جا در خانواده، در فامیل، در هیات های مذهبی ، در میان همکاران و .... ادامه دهند.
یعنی این که شما نه تنها از آتش تفرقه ای که به جان این مردم انداخته اید ناراحت نیستید، بلکه خیلی هم راضی و خوشحالید.
یعنی از جدال و شکافی که امروز بین زن و شوهرها ، بین بچه و مادر و پدر، بین برادر و خواهر ، بین افراد فامیل ، بین همکاران، بین همسایه ها و ... پیدا شده، دل تان غنج می زند. عواطف خانوادگی و فامیلی و دلبستگی های بین آدم ها را خراب کرده اید و دنبال خراب تر کردن شان هستید! زمینه ای درست کرده اید که اگر آدم ها با هم خرده حساب و دل خوری داشته اند، امروز در سایه چتر سبز شما آن را بزرگ کنند و به بهانه مسائل سیاسی با هم تسویه حساب نمایند و شما دل خوش کنید که راه سبز امید تان ادامه می یابد. اسم این فاجعه را هم جنبش اجتماعی می گذارید!
اما آقای موسوی اولا فکر نکنید که این آتش که درست کرده اید و به خانه ها و محیط های فامیلی و همسایگی و همکاری و ... انداخته اید، دامن خود شما را نمی گیرد، شاید تا همین حالا هم گرفته باشد. چون بالاخره خود شما هم همسر و فرزند و داماد و پدر و مادر و خواهر و برادر و فامیل و ... دارید. قطعا این آتش به خانه و ... شما هم سرایت می کند. باید درد و رنجی را که در هزاران خانه و جمع برای آدم ها و مخصوصا بر ای ما زن ها و مادرها که بیشتر به دنبال ایجاد همبستگی و عواطف بین نزدیکان مان هستیم ، ایجاد کرده اید، حس کنید. باید اضطراب و دلواپسی ما مادرها را وقتی که بچه های مان جلوی مان می ایستند و از اراده سبزی که شما به آنها تلقین کرده اید، حرف می زنند و با همین اراده به کام خطر می روند، درک کنید. و البته شاید هیچ وقت نفهمید عمق رنجی را که ما می کشیم از این که می بینیم که خود شما و بر پا کنندگان این آتش فعلا به کنج امن و عافیت خزیده اید و بچه های ما را که گول زده اید و فریب داده اید به میدان مبارزه می فرستید؛ مبارزه ای که جوان بر حسب فطرت پاک و ضمیر صاف خودش آن را یک نوع حق خواهی می داند و شما از هر کس بهتر می دانید که بازی قدرتی است که شما راه انداخته اید و بچه های ما را بازیگران و یا قربانیان آن کرده اید. و ما بزرگترها خوب می دانیم که شما نه دلسوز این مردمید و نه درد این کشور را دارید و به دنبال خواسته های خودتان و دیگرانی که با شما هم جهتند، هستید.
ضمنا بهتر است که خیلی مطمئن نباشید که این بحث و جدل ها همیشه به نفع شما تمام می شود .آدم های که در مکتب سیاسی شما تربیت شده اند، موقع هو و جنجال و هیاهو خوبند، ولی بحث ها منطقی و اصولی است و جای شعار و توهین و دروغ سازی این ها نیست، خیلی کم می آورند و به تعبیر خودشان می برند و قبول کنید که این ها به نفع شما و راه سبز شما نیست.
بعد هم آقای موسوی شما که یک آدم مذهبی بوده اید و از یک خانواده مذهبی بلند شده اید، این عوامفریبی را با کمک علامت های مذهبی بس کنید. آدم های مذهبی خیلی معمولی در این جامعه هم که از روی منبر ها داستان علی (ع) و معاویه را شنیده اند، با قرآن سرنیزه کردن آشنایند و بعید است که گول شما را بخورند غیر از این که بار گناه خود را سنگین می کنید و مغضوب اهل بیت می شوید ، چیزی به دست نمی آورید.
و درآخر یک بار دیگر می گویم از آه نیمه شب ما مادران بترسید و بیشتر از این بچه های ما را در کوچه و خیابان و دانشگاه و ... فدای فکرها و هدف های خیانت آلود خود نکنید. اگر دستگاه قضایی این مملکت ملاحظه شما را می کند، اما دستگاه عدالت خدا هیچ ملاحظه ای را در گرفتن حق مظلومان نمی کند و ما از ظلمی که به ما و بچه های ما می کنید به درگاه خداوند شکایت می کنیم و او سریع الحساب است.
طیبه میرزا اسکندری